نوشته ای زیبا از محمد شایسته...


گل گندم

گاهي...فقط...بايد باشي
با اخم هايت...
با نديدن هايت
و با سرخوشي هاي ويرانگرت...
حتي عبوس و سرد و طولاني...براي من!
و زمزمه هايي كه نواي نفس هاي توست...نه كلامت...
...كسي چه مي داند...
شايد...آخرين رقص هاي آخرين برگ زرد درخت...
...آخرين اميد زندگي آن چوب صد شاخه باشد...
...قبل از آن كه باد هاي قاتل برهنه اش كنند...
و بعد خوابي آرام...ميان سپيد برف هاي زمستان ابديت...
آري شك ندارم...گاهي...فقط بايد باشي...



نوشته شده در دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:,ساعت 10:25 توسط فروینا| |


Power By: LoxBlog.Com